شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل
حـسـین آمد و حق را به کـربلا آورد بـرای نـالـه نـی غــم بـهنـیـنـوا آورد
همینکه قطره اشکش بهخاکها افتاد به خـاک غـمزده کـربـلا شـفــا آورد
برای آنکه نشیند به تخت خواهرشاه به روی شانه علمدار عرش را آورد نسیم برسرگیسوی شیرخوارهکه خورد به کـاربـسـتـه عـالـم گـرهگـشـا آورد
زمان بـعـثـت شـبـهپـیـمـبرش بـود و حسین اکبر خود را به این حرا آورد
مرید پیر مغـانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی اوبه جا آورد نبـود شـأن ومـقـام توذبـح اسماعـیل حـسـین آمـد وحـجـت بهانـبـیـا آورد
تـمـام دخـتـرکـان را یکییکی باناز امیرعلـقـمـه ازعـرش کـبـریـا آورد
رقـیه تا قـدمـش رویخـاک ننـشـیـند عموبه چشم خود اورا چو طوطیا آورد حبیبهای که ملک سرمه ازرهش میبرد نپرس خارمغیلان سرش چهها آرود زکوچهای که درآن بیهوا زدن شد باب عدوهمان روشـش را بهکربلاآورد
یکی به پهلـوی اکبریکی به دیده ماه چنـین بلا به سر هردوبیهـوا آورد حسین داشت زطفل و تلظیاش میگفت که حرمـله سخـنـش را بهانتهـا آورد
بلند مرتـبه شاهی ز صدر زین افـتاد چنین سهشعبه فلک را بهخاکهاآورد ز بس که پیکر او پارهپاره شد برخاک نسـیـم عـطـرتـنـش را جداجدا آورد
تـنـی نـمـانـد دگـرتا کـفـن نگـه دارد نداشـت چـارهکه سـجـاد بـوریاآورد